k
"نفرین نامه"
اگرروزی ازکنار کلبه ی تاریک من گذری کردی وچشمانت به
جسدبی جان من افتادچادرسفیدی بروی من بی اندازتامادرم ازبی
کفنی من رنج نبرد
تکه یخی بروی پیشانی من بگذار تابجای نزدیکانم برایم اشک بریزد
وهرگاه رفیقان بردرخانه امدندوگفتند:فلانی کو؟بگویید اخرین لحظه
چنین گفت:اول نفرین بردنیا.دوم نفرین برتمامی نارفیقان.عدالت
یکسان نیست بلکه ترازوئیست که هردوکفه اش خالیست؟!!
""نفرین برجدایی""
بعدسالها دخترک کبریت فروش رادیدم !خیلی بزرگ وزیبا شده بود به اوگفتم:کبریت هایت کو؟
میخواهم این سرزمین زا به اتش بکشم!خنده تلخی کردوگفت:کبریت هایم را کسی نخرید سالهاست که خودم رامیفروشم...
خداوند پرسید میخوری یا میبری ومن گفتم میخورم.
چه میدانستم لذت هارو میبرند وحسرت هارو میخورند...