ممکن است...

کشاورزی بود که تنها یک اسب برای کشیدن گاوآهن داشت. روزی اسبش فرار کرد.

همسایه ها به او گفتند: چه بد اقبالی!

او پاسخ داد: ممکن است.

روز بعد اسبش با دو اسب دیگر برگشت. همسایه ها گفتند: چه خوش شانسی!

او گفت: ممکن است.

پسرش وقتی در حال تربیت اسبها بود افتاد و پایش شکست.

همسایه ها گفتند: چه اتفاق ناگواری.

او پاسخ داد: ممکن است.

فردای آن روز افراد دولتی برای سربازگیری به روستای آنها آمدند تا مردان را به جنگ ببرند اما پسر او را نبردند.

همسایه ها گفتند: چه خوش شانسی !

او گفت: ممکن است.

و این داستان ادامه دارد، همانطور که زندگی ادامه دارد...

غیرممکن...

سه چیز غیر ممکن در دنیا:

- شما نمی توانید تعداد موهای خود را بشمارید....

- شما نمی توانید چشمان خود را با صابون بشویید....

- شما نمی توانید در حالیکه زبانتان بیرون است نفس بکشید..
.
.
.
.
.
.
.

... لطفا اون زبون مبارک رو بدید تو، الان دور از جوون با اینکارتون شبیه یک سبک عقل شدید!!‬

قلب عزیز

قلب عزیز..لطفا خفه+شو و در همه ی کارها "دخالت" نکن..

همین ک خون "پمپاژ" کنی کافیست..

اگر هم "خسته" شدی،، اجباری نیست ب کار!

هر وقت دلت خواست ،، دیگر "کار" نکن


تاوان

گاهی تـــــاوان حرفــــهایی که نمی تونی بـــــگی تــــــارهای سفیـــــــدیـه که یه شَبـــه لابه لای موهــــــــات به وجــــود میــــاد !

 

دو کلاف نخ

 

همه شهر دور او را حلقه زده بودند ، و هر کس قیمتی می گفت و کنار می رفت و نفر بعد سعی می کرد قیمتی بیش از او بگوید ، سر و صدای تعیین قیمت،  تمام شهر را پر کرده بود ، یکی از میان جمع فریاد می زد دو کیسه طلا دیگری می گفت چهار کیسه طلا یکی می گفت

ادامه مطلب ...