دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بارعاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
تولد انسان روشن شدن کبریتی است
و مرگش خاموشی آن!
بنگر در این فاصله چه کردی؟!!
گرما بخشیدی...؟!
یا سوزاندی...؟!!
ما در جوار یکدیگر زندگی می کنبم ، پس اولین مقصود ما در زندگی این است که به یکدیگر محبت کنیم و اگر نمی توانی دست کم دیگران را آزار ندهیم.
***
مهم نیست که دیگران ما را باور کنند ، مهم آن است که خود خویشتن خویش را باور کنیم .
***
مردم موفق امروز، کودکان جسور دیروز بوده اند.